قصد داشتن. تصمیم داشتن. بر آن بودن: درویش دید که شاهزاده بجانب او عزم آمدن دارد. (گلستان). عزم دارم کز دلت بیرون کنم واندرون جان بسازم مسکنت. سعدی. گر این خیال محقق شدی به بیداری که روی عزم همایون ازین طرف داری. سعدی. عزم دیدار تو دارد جان برلب آمده بازگردد یا برآید چیست فرمان شما. حافظ (از آنندراج)
قصد داشتن. تصمیم داشتن. بر آن بودن: درویش دید که شاهزاده بجانب او عزم آمدن دارد. (گلستان). عزم دارم کز دلت بیرون کنم وَاندرون جان بسازم مسکنت. سعدی. گر این خیال محقق شدی به بیداری که روی عزم همایون ازین طرف داری. سعدی. عزم دیدار تو دارد جان برلب آمده بازگردد یا برآید چیست فرمان شما. حافظ (از آنندراج)
نیاز داشتن احتیاج داشتن نیاز داشتن، لازم شدن، واجب گشتن ضرور شدن: پس لازم شود که نفس مرکب بود از اسطقسات. یا لازم شدن برهان (حجت دلیل)، ثابت شدن آن. یا لازم شدن بیع. مدت خیار آن گذاشتن
نیاز داشتن احتیاج داشتن نیاز داشتن، لازم شدن، واجب گشتن ضرور شدن: پس لازم شود که نفس مرکب بود از اسطقسات. یا لازم شدن برهان (حجت دلیل)، ثابت شدن آن. یا لازم شدن بیع. مدت خیار آن گذاشتن